پروژهٔ اجتماعی (۹۸) – زندگی با طعم ملس

مژده مواجی – آلمان

صدای در ورودی محل کار را که شنیدم، از صندلی‌ام بلند شدم که ببینم چه کسی وارد شده است. مرد جوانِ سبزه‌رویِ قدبلندی با ظاهری تمیز و مرتب توی راهرو ایستاده بود و کیسۀ نایلونی سفیدی را در دست داشت. 

– سلام. لطفاً این کیسه را به همکارتان، پترا، بدهید. مقداری آلوسیاه از باغ دوستم است. هفتۀ آینده هم توت می‌آورم. 

از او اسمش را پرسیدم و با شنیدنِ آن متوجه شدم که مراجع سوری است که برای مشاورهٔ کاری به پترا مراجعه می‌کند. 

حدود نیم ساعت بعد پترا آمد. با دیدن کیسه لبخندی زد. آن را برداشت و به آشپزخانه رفت. آلوسیاه‌ها را در آبکشِ سفید پلاستیکی ریخت و شست. آبکش را کمی تکان داد تا آبش بریزد و آلوها را در کاسۀ شیشه‌ایِ بزرگی گذاشت تا همه بخورند. بعد رو به من کرد و گفت: «این مراجعم بالاخره کار موردعلاقه‌اش را پیدا کرد. می‌دانی چند وقت است که اینجا می‌آید؟ خیلی وقت است. می‌گفت که رشتۀ پزشکی خوانده، اما اینجا مدارک تحصیلی‌اش معادل آلمان ارزیابی نشده. همین باعث شده بود که روحیه‌اش را از دست بدهد. سردرگم بود. دورۀ پرستاری را شروع کرد، اما به پایان نرساند. کاری را شروع و دوباره ول می‌کرد. افسرده بود و نمی‌توانست با محیط سازگار باشد. به هر دری می‌زدیم، ناموفق بود. دیگر از او ناامید شده بودم. تا اینکه حدود یک هفته پیش خبر داد که به‌عنوان امدادگر در سازمان اورژانس مشغول به کار شده و از کارش راضی است.»

صدای در ورودی آمد. پلیس میان‌سالی با یونیفرم آبی تیره وارد شد. پلیس محله بود. به محل کارمان دعوت شده بود که در مورد خشونت خانوادگی در آن محله برایمان صحبت کند تا ما موقعیت اجتماعی پیرامون محل کارمان را بهتر بشناسیم. کمی زودتر از زمان قرار آمده بود. 

– زودتر آمدم اطلاع بدهم که امروز گفت‌وگو برایم مناسب نیست. دخترم صبح زود سقط جنین داشت. روحیه‌اش اصلاً خوب نیست و باید در کنارش باشم. معذرت می‌خواهم. در تماس باشیم تا وقت دیگری را با هم هماهنگ کنیم. 

پترا و من همراه با همدردی، از او تشکر کردیم که علی‌رغم شرایط روحی‌ نامناسب شخصاً آمده و اطلاع داده است.

پلیس که بیرون رفت، با پترا به طرف آشپزخانه رفتیم. او برای خودش قهوه درست کرد و من از کاسه یک دانه آلوسیاه‌ برداشتم، به دهانم گذاشتم و گاز زدم. نرم و رسیده بود، با طعمی شیرین و ترش؛ طعمی ملس میان آن دو.

ارسال دیدگاه